کاش در سهله مرا وقت دعا یاد کنی!

  • قالب محتوا: داستانک
  • اهل بیت: امام زمان (عج)
  • مناسبت: دیگر مناسبت ها

مهمان خانه‌ی امام شده بود.
امام خرما تعارفش کرد،
گفت: از غصّه نمی‌توانم چیزی بخورم؛
در راه دیدم ماموران حاکم زنی را می زدند؛
می‌خواستند زندانی‌اش کنند؛
کسی به دادش نمی‌رسید!
امام پرسید:
مگر چه کرده بود؟
بَشّار گفت:
شنیدم از مردم که پایش لغزیده و زمین خورده.
همان وقت دشمنان مادرتان زهرا سلام الله علیها را نفرین کرده.

محاسن امام صادق علیه السلام خیس اشک،
فرمود: برخیز!
برویم مسجد سهله
آنجا برای نجاتش دعا کنیم.
امام دو رکعت نماز خواند،
دست به دعا برداشت،
بعدِ دعا فرمود:
آزادش کردند، برویم!
خبر آوردند زن آزاد شده.
حاکم شهر دویست درهم به او بخشیده؛
برای جبران و دلجویی،
زن اما قبول نکرده،
با اینکه سخت محتاج بوده.
به امر امام بشار به دیدن آن زن رفت.

گفت: امام صادق علیه السلام سلامت را رساند،
این هفت دینار را هم هدیه فرستاده.
زن مات و مبهوت پرسید:
امام زمانم به من سلام فرستاد؟
از هوش رفت، وقتی جواب آری شنید.
به هوش که آمد، باز همین سوال را پرسید.
باز بیهوش شد، از شوق آن سلام.
برای سومین بار هم مدهوش شد.
بار آخر به بَشّار گفت:
به امام زمانم بگو کنیز او هستم و محتاج دعایش.
بَشار، همان کرد که زن گفته بود.
امام با اشک برایش دعا کرد.

برگرفته از المزار الكبير ، ص۱۳۶.

کپی متن
نوشته بعدی
|
نوشته قبلی